شماره ٣٨٩: نور شکوه حق ز مقابل رسيده است

نور شکوه حق ز مقابل رسيده است
وقت شکست آينه دل رسيده است
آب ستاده آينه زنگ بسته است
بيچاره رهروي که به منزل رسيده است
با جذبه محيط همان در کشاکش است
هر چند موج بر لب ساحل رسيده است
ما را به عيب لاغري از صيدگه مران
کز تار سبحه فيض به صد دل رسيده است
تا شعله مي زند به ميان دامن سفر
صد کاروان شرار به منزل رسيده است
تا گوهر وجود ترا نقش بسته است
جان محيط بر لب ساحل رسيده است
صد پيرهن عرق گل خورشيد کرده است
تا ميوه وجود تو کامل رسيده است
اين خوش غزل ز فيض سعيداي نقشبند
صائب ز بحر دل به انامل رسيده است