شماره ٣٨٨: تا سينه ام به داغ محبت رسيده است

تا سينه ام به داغ محبت رسيده است
پروانه ام به مهر نبوت رسيده است
تا دل ز خارخار تمنا شده است پاک
بيمار من به بيشتر راحت رسيده است
ني مي کند به ناخن من ديده شکر
تا مور من به خاک قناعت رسيده است
از بوي پيرهن گذرم آستين فشان
تا دست من به دامن فرصت رسيده است
گوهر شده است قطره سيماب جلوه ام
تا ديده ام به عالم حيرت رسيده است
لذت ز بوسه دهن مار مي برم
تا پاي من به حلقه صحبت رسيده است
يک عمر غوطه در جگر خاک خورده ام
تا ريشه ام به اشک ندامت رسيده است
دزديده ام ز ننگ گرفتن در آستين
دستم اگر به دامن دولت رسيده است
غيرت شده است مهر دهان، ورنه عمرهاست
طومار صبر من به نهايت رسيده است
گوهر شده است در صدف قدر دانيم
گر قطره اي ز ابر مروت رسيده است
سيري ز ديدن تو ندارد نگاه من
چون قحط ديده اي که به نعمت رسيده است
کشتي ز چار موجه به ساحل رسانده است
صائب ز صحبت آن که به خلوت رسيده است