شماره ٣٨٧: تا دست من به گردن مينا رسيده است

تا دست من به گردن مينا رسيده است
کيفيتم به عالم بالا رسيده است
باشد ز سر گراني معشوق ناز عشق
گردنکشي ز باده به مينا رسيده است
از بيکسي رسيده به من در ميان خلق
از گوشه گيري آنچه به عنقا رسيده است
شبنم به آفتاب رسانيد خويش را
از همت است هر که به هر جا رسيده است
زين بحر بيکنار که در ديده من است
شورابه اي به کاسه دريا رسيده است
گلگل به رويش از دل پر خون شکفته ام
خارم اگر به آبله پا رسيده است
قسمت به ذره ذره رسانيده ام چو مهر
فيضي اگر ز عالم بالا رسيده است
گشته است توتياي قلم استخوان من
تا سرمه ام به ديده بينا رسيده است
از سر زدن پر آبله گشته است چون صدف
دستم اگر به دامن دريا رسيده است
بر روي من چو صبح در فيض وا شده است
تا دست من به دامن شبها رسيده است
خون مي چکد ز ناله درد آشناي من
تا شيشه دل که به خارا رسيده است
اي عشق چاره سوز به فرياد من برس
کز درد، کار من به مداوا رسيده است
نعل مرا در آتش غيرت گذاشته است
داغي اگر به لاله حمرا رسيده است
صائب همان ز دامن آن ماه کوته است
هر چند آه من به ثريا رسيده است