زاهد ز سبحه در پي تسخير بوده است
خاکش خمير مايه تزوير بوده است
شد رشته حيات ز پيري سبک عنان
موي سفيد شهپر اين تير بوده است
يک دل گشاده از نفس گرم من نشد
اين باغ پر ز غنچه تصوير بوده است
داند که من چه مي کشم از تنگناي چرخ
چون طعمه هر که در دهن شير بوده است
خون شکايت از لب خورشيد مي چکد
پستان صبحگاه چه بي شير بوده است
حيرت علاقه دو جهان را ز من بريد
دست ز کار رفته به شمشير بوده است
از تيغ آبدار برد فيض آب خضر
هر کس ز زندگاني خود سير بوده است
ديوانه شو که عشرت طفلانه جهان
در کوچه سلامت زنجير بوده است
داند به من چه مي رود از ترکتاز عشق
در راه سيل هر که زمين گير بوده است
صائب به يک پياله طلا گشت قلب من
آب و هواي ميکده اکسير بوده است