شماره ٣٧٨: خال تو ريشه در شکرستان دوانده است

خال تو ريشه در شکرستان دوانده است
از خط سبز، شهپر طوطي رسانده است
جز خط دل سيه که مبيناد روز خوش
بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟
مجنون من ز کندن جان در طريق عشق
فرهاد را به کوه مکرر جهانده است
تا قامت بلند تو در جلوه آمده است
از رعشه سرو فاختگان را پرانده است
موج سراب مي شمرد سلسبيل را
هر کس ز خط سبز تو چشمي چرانده است
با قامت تو سبزه خوابيده است سرو
با چهره تو لاله چراغ نشانده است
دستي است شاخ گل که به مستي نگار من
صائب ز روي ناز به گلشن فشانده است