نقش و نگار دشمن دلهاي ساده است
جوهر به چشم آينه موي زياده است
گر دل شود گشاده ز گلزار خلق را
باغ و بهار ما دل و دست گشاده است
مي گردد از غبار يتيمي عزيزتر
چون گوهر آن که از صدف پاک زاده است
داده است هر که تن به لگدکوب حادثات
چون راه سر به دامن منزل نهاده است
آن خال نيست زير لب روح بخش او
کز داغ آب خضر سياهي فتاده است
جز تيغ برق سير گران لنگر تو نيست
آبي که تند مي رود و ايستاده است
صائب مدام جان نگونش پر از مي است
هر کس که چون حباب هوادار باده است