شماره ٣٦٦: زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است

زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است
ابروي او به پشت کمانم گرفته است
من چون هدف نمي روم از جاي خويشتن
پيکان او عبث به زبانم گرفته است
چون از ميان خلق نگيرم کناره اي؟
فکر کنار او به ميانم گرفته است
آتش چگونه دست و گريبان شود به خار؟
عشق ستيزه خوي، چنانم گرفته است
صائب چو ابر گريه اگر مي کنم رواست
آتش چو برق در رگ جانم گرفته است