بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است
بر زخم هاي تازه کي از بو گذشته است؟
امروز هيچ فاخته کوکو نمي زند
گويا به باغ آن قد دلجو گذشته است
اوقات من به اشک ندامت شده است صرف
چون سرو، عمر من به لب جو گذشته است
صد پرده شوختر بود از چشم خال تو
اين نافه در دويدن از آهو گذشته است
ظلمي که بر تو رفت ز کوتاه ديدگان
بر ماه مصر کي ز ترازو گذشته است؟
از سردي زمانه نهال اميد ما
مانند نخل موم ز نيرو گذشته است
از ما سراغ منزل آسودگي مجو
چون باد، عمر ما به تکاپو گذشته است
صائب گذشته است ز افلاک آه من
هر گاه در دل آن قد دلجو گذشته است