آن کس که تاج را به فريدون گذاشته است
سوداي عشق در سر مجنون گذاشته است
بهر خراب کردن روي زمين بس است
چشم تو گردشي که به گردون گذاشته است
شد سالها و آتش ازو مي چکد هنوز
دستي که لاله بر دل مجنون گذاشته است
مجنون گذشت و از جگر لاله ها نرفت
داغي که يادگار به هامون گذاشته است
وصف دهان تنگ تو آفاق را گرفت
در نقطه اي که اين همه مضمون گذاشته است
دارد ز بخت سبز دل خضر را کباب
خطي که لب بر آن لب ميگون گذاشته است
در دل خيال چشم تو در خواب رفته است
آهو سري به دامن مجنون گذاشته است
صائب چو نيک در نگري هست حکمتي
پير مغان که خم به فلاطون گذاشته است