شماره ٣٤٣: دامن به دست هر که دهي دستگير توست

دامن به دست هر که دهي دستگير توست
از هر دلي که گرد فشاني عبير توست
نقصان نکرده است کسي از گذشتگي
شالي اگر دهي به فقيري حرير توست
گر دست سايلي به عصايي گرفته اي
در تکيه گاه خلد به دولت سرير توست
از ما متاب روي که در وقت پاي لغز
دست ز کار رفته ما دستگير توست
فرداي حشر، موجه درياي رحمت است
پهلوي لاغري که در اينجا حصير توست
از نقد و جنس آنچه ترا هست در بساط
بر هر چه پشت پاي زني دستگير توست
از ديدن تو تازه شود زخم عاشقان
از شور عشق اگر نمکي در خمير توست
تقصير ساده لوحي آيينه دل است
نقشي گر از بساط جهان دلپذير توست
از شيوه غريب نوازي مدار دست
جان غريب تا دو سه روزي اسير توست
دنيايي اش مدان که بود زاد آخرت
قدري که از متاع جهان ناگزير توست
پاي ادب ز پيروي سابقان مکش
در سال هر که از تو بود بيش، پير توست
دست هزار کوهکن از کار مي برد
بتخانه ها که در دل صورت پذير توست
خواهد رساند خانه عمر ترا به آب
اين آب بي قياس که پنهان به شير توست
با دوستان نشين که شود توتياي چشم
از دشمنان غباري اگر در ضمير توست
تا هست چون هدف رگ گردن ترا بجا
هر خاري از قلمرو ايجاد تير توست
صائب به آب خضر تسلي نمي شود
جاني که تشنه سخن دلپذير توست