شماره ٣٣٠: از خون چو داغ لاله حصار دل من است

از خون چو داغ لاله حصار دل من است
هر که بوي خون شنوي منزل من است
تخم محبتي که سويداي عالم است
امروز در زمين دل قابل من است
طوفان نوح را به نظر درنياورد
شور محبتي که در آب و گل من است
با کاينات يکدل و يکروي گشته ام
هر جا که يار جلوه کند در دل من است
دريا چه مي کند به خس و خار خشک من؟
بر هر کفي که دست زنم ساحل من است
آسودگي به راه ندانسته ام که چيست
چون برق، منتهاي نفس منزل من است
تمکين طور را به فلاخن گذاشته است
اين راز سر به مهر که اندر دل من است
دارد ز خون صيد حرم دست در نگار
سنگين دلي که درصدد بسمل من است
گر بر فلک برآمده است ابر نوبهار
صائب گداي ديده دريا دل من است