شماره ٣٢٧: مرگ سبکروان طلب، آرميدن است

مرگ سبکروان طلب، آرميدن است
چون نبض، زندگاني ما در تپيدن است
در شاهراه عشق ز افتادگي مترس
کز پا فتادن تو به منزل رسيدن است
بر سينه گشاده ما دست رد خلق
بر روي بحر، پنجه خونين کشيدن است
تسليم شو که زخم نمايان عشق را
گر هست بخيه اي، لب خود را گزيدن است
روزي طمع ز کلک تهي مغز داشتن
انگشت خود به وقت ضرورت مکيدن است
از قاصدان شنيدن پيغام دوستان
گل را به دست ديگري از باغ چيدن است
نوميديي که مژده اميد مي دهد
از روي ناز نامه عاشق دريدن است
اميد چرب نرمي ازين خشک طينتان
روغن ز ريگ و آب ز آهن کشيدن است
نتوان به کنه قطره رسيدن ميان بحر
تنها شدن ز خلق، به خود وارسيدن است
چون شير مادرست مهيا اگر چه رزق
اين جهد و کوشش تو به جاي مکيدن است
صائب ز اهل عقل شنيدن حديث عشق
اوصاف يوسف از لب اخوان شنيدن است