آيينه را توجه خاطر به گلخن است
هر جا صفاي قلب دهد روي، گلشن است
در دور ما که سنگ به سايل نمي دهند
دست و دل گشاده نصيب فلاخن است
بي جبهه گشاده، سخن رو نمي دهد
اين ماجرا ز طوطي و آيينه روشن است
پيچيده است خنده و شيون به يکدگر
اين نکته از صداي شکفتن مبرهن است
همت به بي نيازي من ناز مي کند
يک سرو در سراسر اين سبز گلشن است
با سرگذشتگان چه کند موج حادثات؟
شمع خموش را چه غم از باد دامن است؟
پيچيده است اگر چه چو جوهر زبان ما
احوال ما به تيغ تو چون آب روشن است
نتوان به روي دختر رز چشم غير ديد
در خانه اي شراب ننوشم که روزن است
صائب کسي که عشق بود اوستاد او
در هر فني که نام توان برد، يک فن است