شماره ٣١٩: هر چند چشم مست تو هشيار عالم است

هر چند چشم مست تو هشيار عالم است
با بوالهوس شراب مخور، کار عالم است
از درد عشق، روي به خوناب شسته اي است
هر گل که در سراسر گلزار عالم است
ديوانه اي که چشم غزالش پلنگ بود
امروز رام کوچه و بازار عالم است
در راه دل، پياده دنبال مانده اي است
هر چند عقل، قافله سالار عالم است
جز عارفي که از خودي آزاد گشته است
هر کس که هست صورت ديوار عالم است
بر هر دلي که خواب گران پرده دار شد
در آرزوي دولت بيدار عالم است
بر خود زبان آتش سوزان کند دراز
چون خار هر که در پي آزار عالم است
در چشم عارفان جهان ابر رحمتي است
اين غفلتي که پرده زنگار عالم است
از قيد سنگ مي شود آخر شرر خلاص
رحم است بر کسي که گرفتار عالم است
داند به سيم قلب گران ماه مصر را
آن پاک ديده اي که خريدار عالم است
از ره مرو که ديده شير حوادث است
گر روشنايي به شب تار عالم است
لب تشنه اي است کآب نمي داند از سراب
بيچاره اي که واله رخسار عالم است
صائب مرا به خواب نخواهد گذاشتن
بيدار دولتي که نگهدار عالم است