شماره ٣١٤: کام از تو هر که يافت سليمان عالم است

کام از تو هر که يافت سليمان عالم است
دستي که در ميان تو شد حلقه خاتم است
پرواي آفتاب قيامت نمي کند
هر دل که زير سايه آن زلف پر خم است
بي غم حيات نيست دل دردمند را
مي آيد از بهشت برون هر که آدم است
دارد به ياد، سر و دو صد نخل ميوه دار
عمر دراز لازمه روزي کم ست
در لاله زار عشق ز گفتار آتشين
پا در رکاب، مهر خموشي چو شبنم است
نخل از زمين پاک فلک سير مي شود
بال مسيح پاکي دامان مريم است
در راه صاحبان سخن چوب منع نيست
طوطي درون خلوت آيينه محرم است
از بيم انقطاع همان مي تپد دلم
در بحر اگر چه ريشه اين موج محکم است
پرواي زخم نيست دل آب گشته را
صائب به زخم آب همان آب مرهم است