شاخي که چار فصل پر از ميوه و گل است
دست ز کار رفته اهل توکل است
چون عاشقي کند به دل جمع عندليب؟
در گلشني که غنچه پريشانتر از گل است
نقش مراد ديده جوهرشناس ماست
چين جبين که جوهر تيغ تغافل است
زان خال عنبرين نتوان سرسري گذشت
هر نقطه زين صحيفه محل تأمل است
صائب درين زمانه نمکدان عشق را
شوري که مانده است همين شور بلبل است