آب حيات شبنم آن روي چون گل است
عنبر خمير مايه آن زلف و کاکل است
يک چشم پر خمار به از صد قدح شراب
يک چهره شکفته به از صد چمن گل است
بر روي دست باد مرادست سير من
تا بادبان کشتي من از توکل است
در دور خط تمام شود گير و دار زلف
بيچاره عاشقي که گرفتار کاکل است
در پيري از حيات اقامت طمع مدار
سيل است عمر و قامت خم گشته چون پل است
شاخي که بي ثمر نبود در چهار فصل
دست ز کار رفته اهل توکل است
استادگي است صيقل آيينه آب را
روشنگر جمال معاني تأمل است
اين خرده اي که کرده گره گل در آستين
صائب سپند شعله آواز بلبل است