از پير گوشه گيري وسير از جوان خوش است
از تير راستي و کجي از کمان خوش است
تغيير رنگ خوش بود از روي شرمگين
در چشم اهل ديد بهار و خزان خوش است
جوش گل است در قفس ما تمام سال
ده روز در بهار اگر گلستان خوش است
در موسم خزان چه ثمر حسن خلق را؟
ايام گل ملايمت از باغبان خوش است
طفلان به جوي شير ز شکر کنند صلح
زاهد ز وصل دوست به باغ جنان خوش است
سرچشمه نشاط جهان رخنه دل است
دل چون شکفته است زمين و زمان خوش است
مگذار نفس را به چراگاه آرزو
کاين بد لجام در ته بار گران خوش است
چندين هزار دام تماشاست در قفس
بلبل همين به ديدن گل ز آشيان خوش است
دانسته است همت اين قم تا کجاست
يوسف به سيم قلب ازين کاروان خوش است
گر ديگران کنند تمناي دوستي
صائب به ترک دشمني از دوستان خوش است