شماره ٣٠٥: باغ و بهار چشم پر آب من آتش است

باغ و بهار چشم پر آب من آتش است
ساقي و مطرب و مي ناب من آتش است
بلبل نيم که آتش گل سازدم کباب
پروانه ام، شراب و کباب من آتش است
چون عشق در طبيعت من انقلاب نيست
صلح و نزاع و لطف و عتاب من آتش است
تا روي آتشين نبود، وا نمي شوم
چون اشک شمع، عالم آب من آتش است
در سينه گداخته ام آه سرد نيست
درياي آتشم که سحاب من آتش است
رسواترست پرده رازم، ز راز من
داغ محبتم که نقاب من آتش است
طوطي نيم که آينه از من سخن کشد
ياقوت کن قدح، که شراب من آتش است
باشد کباب آتش، هر جا سمندري است
من آن سمندرم که کباب من آتش است
اشک يتيمم و عرق روي شرمگين
از من حذر کنيد که آب من آتش است
از اشک بلبلان گل من آب خورده است
بگذر ز خون من که گلاب من آتش است
صائب من آن سمندر ديوانه مشربم
کز دود خويش سلسله تاب من آتش است