زلف کج تو سلسله جنبان آتش است
هندو هميشه در پي سامان آتش است
هر چشمه را به راهنمايي سپرده اند
پروانه خضر چشمه حيوان آتش است
در عهد خوي گرم تو چون داغ لاله چرخ
پاي به خواب رفته دامان آتش است
بر داغ نااميدي ما رشک مي برد
پروانه اي که چتر سليمان آتش است
از شور ماست کان ملاحت جهان عشق
اشک کباب ما نمک خوان آتش است
هر نکته اي ز عشق، بهاري است دلفروز
در هر شرر نهفته گلستان آتش است
دارد ز بيقراري ما خار در جگر
دودي که گردباد بيابان آتش است
بر خود چو عقل، عشق دکاني نچيده است
يک مشت خار، مايه دکان آتش است
تا عشق دفتر پر و بال مرا گشود
پروانه فرد باطل ديوانه آتش است
استاده اند بر سر پا شعله ها تمام
امشب کدام سوخته مهمان آتش است؟
ايجاد تن براي سپرداري دل است
خاکستر فسرده نگهبان آتش است
جانسوزتر ز آتش قهرست لطف عشق
اشک کباب از رخ خندان آتش است
در پنجه تصرف عشق تو، نه فلک
چون مهره هاي موم به فرمان آتش است
تا هست در ميان سخن آتشين عشق
هر خامه اي که هست، رگ کان آتش است
جان مي دهد به سوختگان ناتوان عشق
چون خار خشک گشت رگ جان آتش است
از پيچ و تاب ما جگر عشق تازه شد
خاشاک برگ عيش گلستان آتش است
صائب ز گفتگوي تو گرم است بزم عشق
خاموشي تو تخته دکان آتش است