عشق گهرشناس به ديوانه خوشترست
از بهر گنج، گوشه ويرانه خوشترست
زين حاجيان که گرد حرم طوف مي کنند
بر گرد شمع گشتن پروانه خوشترست
نشنيده اي که مي شکند سنگ، سنگ را؟
ديوانگي به مردم ديوانه خوشترست
باران ابرهاي سفيدست تازه تر
از هوشيار ريزش مستانه خوشترست
در ابر از آفتاب توان فيض بيش برد
در پرده ديدن رخ جانانه خوشترست
از شمع بزم اگر چه ثبات قدم خوش است
در سوختن، شتاب ز پروانه خوشترست
در حاجت، آشنا در بيگانگي زند
در يوزه مراد ز بيگانه خوشترست
مستان نمي رسند به کيفيت هوا
در نوبهار توبه ز پيمانه خوشترست
تيغ است در بريدن ره نعل واژگون
بهر خداپرست صنمخانه خوشترست
صائب ز دانه ها که درين دامگاه هست
از بهر صيد، سبحه صد دانه خوشترست