شماره ٢٩٦: از شادي جهان غم دلدار خوشترست

از شادي جهان غم دلدار خوشترست
اين است آن غمي که ز غمخوار خوشترست
با فقر خوش برآي که صد پرده خواب امن
در چشم من ز دولت بيدار خوشترست
از درد و داغ عشق دل ما گرفته نيست
گلخن براي آينه تار خوشترست
گردد سبک ز سنگ، دل نخل ميوه دار
ديوانه در ميانه بازار خوشترست
ارزاني خسيس بود اوج اعتبار
خار خلنده بر سر ديوار خوشترست
منصور را ملاحظه از اوج دار نيست
گلهاي شوخ بر سر دستار خوشترست
در کشوري که روي دلي نيست جلوه گر
آيينه زير پرده زنگار خوشترست
سنگ مزار اگر چه گرانجان و ناخوش است
در چشم من ز مردم بيکار خوشترست
آن را که بينش از شنوايي بود فزون
کردار اهل حال ز گفتار خوشترست
بي برگ و بي نوا نتوان ديد حسن را
فصل خزان، نديدن گلزار خوشترست
در خانه شرف بود اختر شکفته تر
خال سيه به کنج لب يار خوشترست
هر چند بهترين خوشيهاست ديدنت
از ديدنت، نديدن اغيار خوشترست
در دام زير خاک خطر بيشتر بود
از تار سبحه، رشته زنار خوشترست
هر رخنه اي که هست فساد زمانه را
در بزم مي ز ديده هشيار خوشترست
در خاکهاي نرم بود دام بيشتر
سوهان مرا ز مردم هموار خوشترست
دزديدن نگاه، دليل خيانت است
صائب دلير ديدن دلدار خوشترست