پرواز من به بال و پر تيغ و خنجرست
هر زخم، مرغ روح مرا بال ديگرست
ما صلح کرده ايم ز گلشن به درد و داغ
آتش گل هميشه بهار سمندرست
تخت است دل ز وسوسه چون آرميده شد
سر چون ز فکر پوچ تهي گشت افسرست
پاي شکسته بر سر زانوي منزل است
دست ز کار رفته در آغوش دلبرست
از آرزوي جنت دربسته فارغ است
آن را که سر به جيب کشيدن ميسرست
موي ميان نازک پرپيچ و تاب اوست
تيغ برهنه اي که سراپاي جوهرست
خودبيني از حيات ابد سنگ راه توست
از آب خضر، آينه سد سکندرست
از جاده بي نياز بود رهنورد شوق
کلکي که کجروست مقيد به مسطرست
صائب به سيم و زر نتوان شد ز اغنيا
آن را که هست چهره زرين توانگرست