از آه، حسن را خطر بي نهايت است
خط بر چراغ حسن تو دست حمايت است
بيدار از نسيم قيامت نمي شود
در هر دلي که ناله ني بي سرايت است
ذرات را به وجد درآورد آفتاب
يک زنده دل تمام جهان را کفايت است
تشويش دل تمام ز طول امل بود
هر فتنه اي که هست دين زير رايت است
افسردگي است سنگ ره رهروان عشق
گرمي درين طريق، چراغ هدايت است
غلطان شود گهر چو صدف دلپذير نيست
از تنگناي چرخ چه جاي شکايت است؟
صائب ز خصم سفله شکايت ز عقل نيست
ورنه ز چرخ شکوه من بي نهايت است