شماره ٢٧٥: روي ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟

روي ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
اين شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟
دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش
حسن ترا سياهي لشکر چه حاجت است؟
بي خال، چهره تو دل از دست مي برد
خورشيد را به ياري اختر چه حاجت است؟
شبنم به آفتاب کجا آبرو دهد؟
گوش ترا به حلقه گهر چه حاجت است؟
درياکشان مي از دل خم نوش مي کنند
آن را که ظرف هست به ساغر چه حاجت است؟
بال هما را به سايه نشينان گذاشتيم
با داغ عشق، زينت افسر چه حاجت است؟
احوال ما به تيغ تو چون آب روشن است
عرض نياز تشنه به کوثر چه حاجت است؟
هر جا که شعر صائب شيرين کلام هست
آب حيات و چشمه کوثر چه حاجت است؟