شماره ٢٧٠: بيداري سياه دلان عين غفلت است

بيداري سياه دلان عين غفلت است
خوابي که نيست از سر غفلت، عبادت است
از زهد خشک بر دل زاهد غبار نيست
تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است
شرط طواف کعبه دل، بي بضاعتي است
گر شرط طوف کعبه گل، استطاعت است
آبي که داد زندگي جاودان به خضر
در قبضه تصرف تيغ شهادت است
شيطان پا برجاست شود هر چه عادتي
بيچاره آن که در گرو رسم عادت است
غير از دل شکسته خود، گوشه گير را
هر گوشه اي که هست، کمينگاه شهرت است
دامي که غير خوردن دل نيست دانه اش
امروز در بساط زمين دام صحبت است
از ماه مصر، صلح به آوازه کرده است
گر مطلب کريم ز انعام، شهرت است
چون چشم سوزن است جهان وسيع، تنگ
صائب به چشم هر که مقيد به ساعت است