باد بهار سلسله جنبان صحبت است
موج شراب دام پريزاد عشرت است
هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار
بي چشم زخم، صيقل زنگ کدورت است
هر نرگسي به حال ز پا اوفتادگان
از روي لطف، گوشه چشم مروت است
هر برگ لاله اي لب لعلي است خونچکان
هر شبنمي ستاره صبح سعادت است
از جوش لاله هر رگ سنگي به کوهسار
پر خون چو نبض جوهر تيغ شهادت است
چون غنچه در بهار، گريبان عيش را
از کف مده که گوشه دامان فرصت است
از هر کنار نغمه سرايان بوستان
فرياد مي کنند که صحبت غنيمت است
در رهگذار صرصر غم، بر چراغ عشق
هر برگ تاک سايه دست حمايت است
تکليف توبه هر که در ايام گل کند
خونش به خاک ريز که از اهل بدعت است
در موسمي که مي ز هوا مي توان رساند
صائب چه وقت خلوت و هنگام عزلت است