آتش کباب کرده ياقوت آن لب است
چشم سهيل در پي آن سيب غبغب است
اي خضر چند تير به تاريکي افکني؟
سرچشمه حيات نهان در دل شب است
چون مي رسد به مجلس ما سجده مي کند
ميناي ما که خضر ره اهل مشرب است
راه نفس ز کثرت تبخاله بسته شد
گويد هنوز عشق که اينها گل تب است
در دست ديگران بود آزاد کردنم
در چارسوي دهر دلم طفل مکتب است
صائب نمي فروزد شمع مراد من
تا صبحدم اگر چه لبم گرم يارب است