در عين بحر، گوشه نشين را کناره هاست
در يتيم را ز صدف گاهواره هاست
تا داده ام عنان توکل ز دست خويش
کارم هميشه در گره از استخاره هاست
از زاهدان خشک حدث گهر مپرس
خار و خس از محيط نصيب کناره هاست
نادان دلش خوش است به تدبير ناخدا
غافل که ناخدا هم ازين تخته پاره هاست
آب فسرده در صدف پاک گو مباش
گوش ترا چه حاجت اين گوشواره هاست؟
از راز عشق، زاهد خشک است بيخبر
ابروي قبله را چه خبر از اشاره هاست؟
از ما مجوي صبر که سررشته شکيب
از دست رفته تر ز عنان نظاره هاست
مور ضعيف اگر چه برابر بود به خاک
نسبت به خاکساري من از سواره هاست
دربسته ماند ميکده از زاهدان خشک
خس پوش بحر رحمت ازين تخته پاره هاست
نگذاشت گريه در نظرم آرزوي خام
دامان صبح، پاک ز اشک ستاره هاست
صائب ز درد و داغ ندارد شکايتي
باغ و بهار سوخته جانان شراره هاست