شماره ٢٦٥: صبح گشاده رو در دولتسراي ماست

صبح گشاده رو در دولتسراي ماست
چرخ کبود، خانه چيني نماي ماست
هر کس که فرد شد ز جهان پيشواي ماست
برخاست هر که از سر دنيا لواي ماست
ما را نمي توان به عصا و ردا فريفت
برخاست هر که از سر دنيا لواي ماست
در گوشه فقير ما بار عام نيست
بيگانه هر که شد ز جهان آشناي ماست
ما اقتدا به عام فريبان نمي کنيم
بر خلق هر که پشت کند مقتداي ماست
در کاروان ما جرس هرزه نال نيست
گلبانگ بر قدم زدن ما دراي ماست
ما را برون نمي برد از راه هر دليل
افتاده هر که پيش ز خود رهنماي ماست
آن دانه نيستيم که خرج زمين شويم
زندان خاک پله نشو و نماي ماست
هر کس که تند بگذرد از ما رميدگان
بي چشم زخم، گرد رهش توتياي ماست
حاشا که رزق ديده قربانيان بود
آرامشي که در دل بي مدعاي ماست
خضر سخن که زنده جاويد عالم است
صائب حياتش از نفس جانفزاي ماست