شماره ٢٥٠: شب گذشته دل از زلف پر شکن مي گفت

شب گذشته دل از زلف پر شکن مي گفت
غريب بود، ز حب الوطن سخن مي گفت
گهر چو کرد وداع صدف عزيز شود
عزيز مصر به يعقوب اين سخن مي گفت
اگر پياله سراپا دهن نمي گرديد
که حرف بوسه ما را به آن دهن مي گفت؟
ازان خموش به کنجي نشسته بودم دوش
که شرح حال مرا شمع انجمن مي گفت
هلال واري ازان سينه ديد و رفت از دست
گلي که روز وز شب از چاک پيرهن مي گفت
هميشه آه هوادار لاله رويان بود
نسيم تا نفس آخر از چمن مي گفت
چو غنچه مشت زري عندليب اگر مي داشت
هزار نکته رنگين به يک دهن مي گفت