شماره ٢٤٧: خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت

خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت
به خوش سياه دلي ملک انتقال گرفت
چه حسن بود که از پرده تا برون آمد
جهان به زير سراپرده جمال گرفت
ز دام و دانه چه پرواست مرغ زيرک را؟
نمي توان دل ما را به زلف و خال گرفت
عجب که آتش دوزخ به گرد من گردد
که آتشم به دل از تاب انفعال گرفت
دو چشم روشن خود باخت در تماشايش
ز مصحف رخ او هر کسي که فال گرفت
به يک پياله مرا عالم دگر سازيد
کز اين جهان مکرر مرا ملال گرفت
هما گداخت چنان ز استخوان سوخته ام
کز سايه را نتواند به زير بال گرفت
غزل نبود به اين رتبه هيچ گه صائب
نواي عشق در ايام من کمال گرفت