اگر ز ديده ام اي سروناز خواهي رفت
چگونه از دلم اي دلنواز خواهي رفت؟
به نور عاريه، اي ماه نو چه مي بالي؟
که در دو هفته به خرج گداز خواهي رفت
ميان مسجد و ميخانه هيچ فرقي نيست
به اين حضور اگر در نماز خواهي رفت
گذشت عمر تو در فکر چاره جوييها
ز چاره کي به در چاره ساز خواهي رفت؟
نرفت شانه به صد پا ز زلف يار برون
تو چون به اين ره دور و دراز خواهي رفت؟
ز حسن عاقبت مرگ اگر شوي آگاه
نفس گداخته اش پيشواز خواهي رفت
چنين که واله طفلان ز سادگي شده اي
به خرج ابجد عشق مجاز خواهي رفت
رسيد عمر به انجام، تا به کي صائب
نفس گسسته به دنبال آز خواهي رفت؟