شماره ٢٣٧: ز ديده رفت و قرار از دل شکيبا رفت

ز ديده رفت و قرار از دل شکيبا رفت
شکست در جگرم سوزن و مسيحا رفت
ز داغ سينه، سياهي فتاد و مي سوزم
که نقش خيمه ليلي ز روي صحرا رفت
ز خارزار تعلق کشيده دامن رو
که بحث بر سر يک سوزن مسيحا رفت
گلي نچيد ز دام فريب طره او
ميان بال فشانان ستم به عنقا رفت
مشو مقيد همراه، اگر چه توفيق است
که از جريده روي کار مهر بالا رفت
در آن زمان که بريدند دست، مدعيان
ز تيغ بازي غيرت چه بر زليخا رفت
به هوش باش که از هرزه خندي آخر کار
ميان مجلس مي آبروي مينا رفت
کباب عصمت بزم شراب او گردم!
که رنگ مي نتواند برون ز مينا رفت
مگر ز فيض ازل يافتي نظر صائب؟
که هر که زمزمه ات را شنيد از جا رفت