ز بوي زلف تو باغ آنچنان معطر گشت
که خاک مشک تر و داغ لاله عنبر گشت
ز شرم سبزه خط تو، طوطي خوش حرف
چو مغز پسته نهان در ميان شکر گشت
دگر به حال جگرتشنگان که پردازد؟
که خط پشت لبت پرده دار کوثر گشت
ز طوق فاختگان نام سرو حلقه کنند
در آن چمن که نهال تو سايه گستر گشت
توان ز وقت خوش نقطه دهان تو يافت
که آفتاب جمال تو ذره پرور گشت
کناره گير ز مردم، صفاي وقت ببين
که قطره گوشه گرفت از محيط، گوهر دشت
زبان تيغ ز سنگ فسان دراز شود
ز بردباري من آسمان ستمگر گشت
مرا به دفتر بال هما فريب مده
که در خرابه نم اين رساله ابتر گشت
به هر چه مي رسد از رزق، سازگاري کن
که هر که ساخت به سد رمق، سکندر گشت
چه چاشني به سخن داد خامه صائب؟
که قند در نظر طوطيان مکرر گشت