شماره ٢٣١: کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت

کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
بيار کشتي مي، نوبت پياله گذشت
ز شيشه خانه دل، چهره عرقناکش
چنان گذشت که بر لاله زار ژاله گذشت
چنان ز حسن تو شد کار تنگ بر خوبان
که دور خوبي مه در حصار هاله گذشت
درين محيط پر از خون، بهار عمر، مرا
به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت
من آن حريف تنک روزيم که چون مه عيد
تمام دور نشاطم به يک پياله گذشت
مي دو ساله دم روح پروري دارد
که مي توان ز صلاح هزارساله گذشت
نشد ز نسخه دل نقطه اي مرا معلوم
اگر چه عمر به تصحيح اين رساله گذشت
ز پيچ و تاب رگ جان خبر رسيد به من
اگر نسيم بر آن عنبرين کلاله گذشت
سياهي از سر داغش نرفت، پنداري
که تيره بختي ما در ضمير لاله گذشت
گداخت از ورق لاله، ديده ام صائب
کدام سوخته يارب براين رساله گذشت؟