شماره ٢٢٢: وفا طمع ز گل بيوفا نبايد داشت

وفا طمع ز گل بيوفا نبايد داشت
ز رنگ و بوي، اميد بقا نبايد داشت
ز سادگي است تمناي صحت از پيري
ز درد عمر، توقع صفا نبايد داشت
پل شکسته به سيلاب بر نمي آيد
ثبات، چشم ز قد دو تا نبايد داشت
شکستگي نشود جمع با حلاوت عشق
شکر طمع زني بوريا نبايد داشت
سبک نساخته از دانه خويش را چون کاه
اميد جاذبه از کهربا نبايد داشت
به مزد دست اگر خرده اي نيفشاني
چو گل ز کس طمع خونبها نبايد داشت
ميسرست چو سر زير بال خود بردن
نظر به سايه بال هما نبايد داشت
ز کار تا نرود دست و پاي سعي ترا
اميد رزق ز دست دعا نبايد داشت
اگر ز سنگ ملامت شکسته اي خود را
حذر ز گردش اين آسيا نبايد داشت
به قطع راه طلب زهد خشک کافي نيست
اميد راهبري از عصا نبايد داشت
به خاک غوطه زدن ناوک هوايي را
اشاره اي است که سر در هوا نبايد داشت
به اشک تا بتوان ديده را جلا دادن
ز مردمان طمع توتيا نبايد داشت
درين قلمرو ظلمت به جز ستاره اشک
دليل و راهبر و رهنما نبايد داشت
به روي کار ز سيمين بران قناعت کن
ز آبگينه نظر بر قفا نبايد داشت
ز چشم کافر بيگانه خوي او صائب
توقع نگه آشنا نبايد داشت