مي دو ساله نشاطش کم از جواني نيست
شراب کهنه کم از عمر جاوداني نيست
که باز حرف گلوگير توبه را سر کرد؟
که در بديهه ميناي مي رواني نيست
ز جاده سخن راست، پاي بيرون نه
که هيچ علم چو علم مزاج داني نيست
چسان به خامه دهم شرح اشتياق ترا؟
چو شمع، سوزش پنهان من زباني نيست
به زير منت خشک خضر مرو زنهار
که آب روي، کم از آب زندگاني نيست
ميار سر ز گريبان چه برون يوسف
که رحم در دل سنگين کارواني نيست
به شاخسار قفس واگذار مرغ مرا
که بال بسته شکست من آشياني نيست
مکش به طعن گرانجانيم ز بيدردي
که برفشاندن جان آستين فشاني نيست
قسم به عزلت عنقا که کوي خاموشان
به آرميدگي ملک بي نشاني نيست
به گوشه اي بنشين و خموش شو صائب
کنون که رونق بازار نکته داني نيست