اگر نمي تپدم دل، ز آرميدن نيست
که تنگناي جهان جاي دل تپيدن نيست
ز بي غمي نبود رنگ روي من بر جاي
ز ضعف، رنگ مرا قوت پريدن نيست
ز دست آينه شد موي سبز و گشت سفيد
هنوز دانه اميد را دميدن نيست
قدم به خار و گل راه عشق يکسان نه
که رهزني بتر از پيش پاي ديدن نيست
سخن به خاک نيفتد ز طعن بدگهران
که آبروي گهر را غم چکيدن نيست
تپيدن دل سياره مي کند فرياد
که اين شکسته بنا، جاي آرميدن نيست
نفس براي رميدن ذخيره مي سازد
وگرنه شيوه آن شوخ آرميدن نيست
به روي من چمن آرا عبث دري بسته است
مرا چو پاي گرانخواب، دست چيدن نيست
ز نامه صلح به طومار آه کن صائب
که نامه الف آه را دريدن نيست