به مي طرف شدن آيين هوشياران نيست
به قلب شعله زدن کار ني سواران نيست
به روز ابر، زر مطربان به باده دهيد
که هيچ نغمه تر چون صداي باران نيست
عجب که آتش دوزخ به خويشتن گيرد
دلي که سوخته آتشين عذاران نيست
به بيقراري دل وا شده است ديده ما
سپند در نظر ما ز بيقراران نيست
چو گردباد نگردم به گرد خود، چه کنم؟
درين زمانه که گردي ز خاکساران نيست
سخن به بال هوادار اوج مي گيرد
وگرنه ناله قمري کم از هزاران نيست
هميشه ابرتري هست در نظر صائب
خرابه دل ما بي هواي باران نيست