ز تنگدستي شکر، ني مرا غم نيست
که ناله هاي گلوسوز از شکر کم نيست
به مجلسي که در او داروگير منعي است
اگر بهشت بود، دلنشين آدم نيست
ز چشم شور تماشاييان هراسانم
وگرنه زخم مرا احتياج مرهم نيست
يکي است نسبت داغ جنون به شاه و گدا
ز آفتاب قيامت کسي مسلم نيست
گداختم جگر خويش را به آتش گل
هنوز اشک مرا اعتبار شبنم نيست
شکوه صحبت شيرين حجاب اظهارست
وگرنه حسرت خسرو ز کوهکن کم نيست
جنون به ملک سليمان نمي کند اقبال
وگرنه مرتبه داغ، کم ز خاتم نيست
اگر چه جلوه او از دو عالم افزون است
دلي کجاست که در وي غم دو عالم نيست؟
ز سنگ تفرقه صائب بلند گرديده است
بناي دوستي روزگار محکم نيست