اگر چه کعبه مقصد نصيب هر دل نيست
ز پا فتادن اين راه، کم ز منزل نيست
بهار را به خزان پرده دار مي گردند
شکسته رنگي عشاق از ته دل نيست
به مغز بيش رسد فيض گل چو دسته شود
ورگر نه زور جنون عاجز سلاسل نيست
مکش عنان به سخن از طلب که همچو قلم
سخن به راه کند رهروي که کاهل نيست
گذشتن از لب ميگون يار دشوارست
وگرنه از مي گلرنگ توبه مشکل نيست
بس است حلقه ماتم ز حلقه فتراک
مرا که نخل به جز دست و تيغ قاتل نيست
دل تو لنگر تسليم را ز کف داده است
وگرنه موج خطر هيچ کم ز ساحل نيست
نکرد گريه ما در دل فلک تأثير
گناه تخم چه باشد، زمين چو قابل نيست؟
به هر چه مي کند آتش، سپند من راضي است
مرا اميد شفاعت ز اهل محفل نيست
ز جام چشم غزالان خمار مي شکنيم
دل رميده ما در کمين محمل نيست
چه شد که بر فلک ناز مي کند جولان؟
ز حال پرتو خود آفتاب غافل نيست
حجاب نيست ز هم حسن و عشق را صائب
ميان ذره و خورشيد چرخ حايل نيست