دروغ شيوه طبع يگانه ما نيست
شرر فشاني، کار زبانه ما نيست
تلاش مسند عزت برون در بگذار
صف نعال در آيينه خانه ما نيست
غنيمت است درين روزگار کم فرصت
که خضر مانع آب شبانه ما نيست
به عشق برق، الف مي کشد به سينه خويش
به دست ابر خنک، چشم دانه ما نيست
به سينه دل صد چاک دست رد مگذار
اگر چه زلف تو محتاج شانه ما نيست
برو گل اين زر خود در کنار آتش ريز
که خونبهاي خس آشيانه ما نيست
به جاي نقطه سويدا ز کلک مي ريزد
فغان که اهل دلي در زمانه ما نيست
چرا کنيم سخن دلپذير چون صائب؟
سخن پذير دلي در زمانه ما نيست