کسي که بوي شراب از کدو تواند شست
ز کاسه سر خود آرزو تواند شست
ز دست بسته، گره گر گشاده مي گردد
مرا غبار غم از دل سبو تواند شست
سياهي از دل شب، ديدنش برد چون شمع
به آب ديده خود هر که رو تواند شست
رسد به دامن خورشيد دست آن شبنم
که دل ز عالم پر رنگ و بو تواند شست
ترا احاطه نکرده است آنچنان غفلت
که گرد خواب ز رويت وضو تواند شست
مرا ز طبع روان هم گشاده گردد دل
ز سبزه زنگ اگر آب جو تواند شست
دل و زبان منافق يکي شود با هم
به هر دو دست اگر گربه رو تواند شست
برون ز طبع کهنسال، حرص را نبرد
اگر چه شيب، سياهي ز مو تواند شست
درين بساط به جز شربت شهادت نيست
ميي که تلخ مرگ از گلو تواند شست
به حرف و صوت نگردد ز زنگ آينه پاک
چه غم ز خاطر من گفتگو تواند شست؟
اگر چه گريه من شست نقش از دل سنگ
نشد که از دل من آرزو تواند شست
نشد ز گريه دلم را گشايشي صائب
به اشک، شمع چه زردي ز رو تواند شست؟