شماره ١٦٩: مرا که پرده چشم و حجاب هر دو يکي است

مرا که پرده چشم و حجاب هر دو يکي است
قماش چهره او با نقاب هر دو يکي است
رسانده است به جايي غرور حسن ترا
که صبر پيش تو و اضطراب هر دو يکي است
ز ديدن تو شود ديده ها ستاره فشان
فروغ روي تو و آفتاب هر دو يکي است
به گوهري نرسد رشته اش ز بيتابي
دل رميده و موج سراب هر دو يکي است
چو رخنه در دل سنگين يار ممکن نيست
چه خون ز ديده فشاني چه آب، هر دو يکي است
به مطلبي نرسد از ستاره سوختگي
مآب گريه من با کباب هر دو يکي است
نگاه تلخ و شکر خنده هاي شيرينش
به مشرب من عاشق شراب هر دو يکي است
گهي ستاره فشانم، گهي ستاره شمار
شب جدايي و روز حساب هر دو يکي است
چو از حيا نتوان از تو کام دل برداشت
چه در کنار درآيي چه خواب، هر دو يکي است
چو از حيا نتوان از تو کام دل برداشت
چه در کنار درآيي چه خواب، هر دو يکي است
به آبرو ز حيات ابد قناعت کنم
که طعم زندگي و طعم آب هر دو يکي است
ز علم، مقصد اصلي رسيدن است به عين
وگرنه پايه خشت و کتاب هر دو يکي است
چو راه عشق ندارد نهايتي صائب
اگر درنگ کني ور شتاب، هر دو يکي است