درين جان که سرانجام خانه پردازي است
عمارتي که به جاي خودست خودسازي است
دل تو تا رگ خامي ز آرزو دارد
چو عنکبوت ترا کار ريسمان بازي است
درين محيط که جاي نفس کشيدن نيست
نفس کشيدن ما چون حباب سربازي است
فريب آينه طوطي ز ساده لوحي خورد
وگرنه تخته تعليم، سينه پردازي است
در آن مقام که پوشيده حال بايد بود
در آستانه نشستن بلندپروازي است
به لفظ نازک صائب معاني رنگين
شراب لعلي در شيشه هاي شيرازي است