به دوست نامه نوشتن، شعار بيگانه است
به شمع، نامه پروانه بال پروانه است
يکي است بستن احرام و بستن زنار
ترا که روي دل از کعبه سوي بتخانه است
اگر ز عشق دلت چاک شد، مشو در هم
که دل چو چاک شود زلف يار را شانه است
به جوي شير چو فرهاد تيشه فرسودن
يکي ز جمله بازيچه هاي طفلانه است
ز تن ملال ندارد روان دون همت
که مرغ ريخته پر را قفس پريخانه است
حذر ز سايه خود مي کنند شيشه دلان
ز عقل سنگ ملامت حصار ديوانه است
اگر ز اهل دلي، فيض آسمان از توست
که شيشه هر چند کند جمع، بهر پيمانه است
چنين که ديدن صياد رزق من شده است
به خاطر آنچه نگردد، تصور دانه است
به فکر دل نفتاديم صائب از غفلت
نيافتيم که ليلي درين سيه خانه است
به خانه اي که توان رفت بي طلب صائب
درين زمانه پر دار و گير، ميخانه است