کدام زهره جبين بي نقاب گرديده است؟
که آتش از عرق شرم، آب گرديده است
نفس ز سينه مجروح ما دريغ مدار
ترا که خون به جگر مشک ناب گرديده است
اگر ز دل نکشم آه، نيست بيدردي
که رشته ام گره از پيچ و تاب گرديده است
ز قرب، ديده من از وصال محروم است
محيط، پرده چشم حباب گرديده است
اگر ز اهل دلي، باش در سفر دايم
که نقطه از حرکت صد کتاب گرديده است
زبان شکر بود سبزه دل جويش
دلي که از نگه گرم، آب گرديده است
ز سير خانه آيينه چون به بزم آيد
گمان برند که در آفتاب گرديده است
نفس ز سينه من زنگ بسته مي آيد
ز بس که در دل من شکوه آب گرديده است
نه هاله است به دور قمر، که خوبي ماه
به دور حسن تو پا در رکاب گرديده است
به ساقيي است سر و کار من که از رويش
بط شراب، مکرر کباب گرديده است
ز تخم سوخته ما نظر دريغ مدار
ترا که آينه در دست، آب گرديده است
به پاي خم چه ضرورست دردسر بردن؟
مرا که آب ز تلخي شراب گرديده است
ز ترکتاز حوادث مسلمي مطلب
ز سيل، کعبه مکرر خراب گرديده است
کسي ز سوز دل ماست با خبر صائب
کز آفتاب قيامت کباب گرديده است