شماره ١٥٥: به نيم جلوه کسي کشوري بهم نزده است

به نيم جلوه کسي کشوري بهم نزده است
به يک پياده کسي لشکري بهم نزده است
ز چشم شوخ تو شد ملک صبر زير و زبر
به يک نگاه کسي کشوري بهم نزده است
مرا به بلبل تصوير، رحم مي آيد
که در هواي تو بال و پري بهم نزده است
هواي خانه بود چون حباب دشمن من
بساط عيش مرا صرصري بهم نزده است
ز اشتياق تو بر هم زدم دو عالم را
به اين نشاط، دو کف ديگري بهم نزده است
شمار داغ مرا بوالهوس چه مي داند؟
ز پاره هاي جگر دفتري بهم نزده است
سري به عالم آسودگي بکش صائب
ترا که کاکل سيمين بري بهم نزده است