شماره ١٥١: نه خط ز خال لب يار سر برآورده است

نه خط ز خال لب يار سر برآورده است
که در هواي شکر، مور پر برآورده است
ميان شبنم و گل، پرده حجاب شده است
ترا کسي که ز اهل نظر برآورده است
سبک عناني زلف از تپيدن دلهاست
ز بيقراري ما، دام پر برآورده است
زخنده اش جگر خاک شکرستان است
لبي که مور مرا از شکر برآورده است
تو شيشه جان غم خود خور که عشق سنگين دل
مرا چو کبک به کوه و کمر برآورده است
به خون باده گلرنگ تشنه زان شده ام
که از حريم توام بيخبر برآورده است
به لامکان حقيقت کجا رسد زاهد؟
که زهد بر رخش از قبله، در برآورده است
مشو ز لاله سيراب و داغ او غافل
که ليليي ز سيه خانه سر برآورده است
هماي عشق که افلاک سايه پرور اوست
در آشيانه ما بال و پر برآورده است
مگر به فکر لب او فتاده اي صائب؟
که ناله هاي تو رنگ دگر برآورده است